هیچ بارانی رد پای او را از کوچه خاطراتم نخواهد شست.
در حدود سال های 1332 که در خیابان خسروی نو فعلی که این خیابان هنوز احداث نشده بود در کوچه کنار سرای مهدیه فرش فروش ها در منزلی زندگی می کردیم که هنوز آن خانه به همان وضع قدیمی باقی است. این منزل در دو قسمت شمالی و جنوبی دو واحد بود که در قسمت شمالی آن خانواده ی ما که حدودا 9 نفر بودیم زندگی می کردیم و در قسمت جنوبی آن دختر عمه من با همسر و دو دختر و یک پسرش زندگی می کردند. دختر بزرگ آنها به همسری برادر بزرگم در آمد و دختر کوچک آنها دخترک معصومی بود که 9 ساله می نمود و در همان کوچه رو به روی خانه ما مدرسه دخترانه یی به نام مدرسه گوهرشاد بود که در آن تحصیل می کرد. من در آن وقت نوجوان 16 ساله یی بودم و به قول شاعر اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست / چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است.
از همان نوجوانی عشق این دخترک در دلم جوانه زد. سال ها گذشت و من که در مغازه بزازی حاج آقا پیوندی حسابدار بودم، حاج آقای پیوندی به پدرم گفت حاج آقا اگر موافقید یکی از دختران حاج رضا وطنچی را برای حسین آقا بگیریم. حاجی وطنچی مرد ثروتمند و شوهر عمه ما بود. پدرم در جواب گفت: حسین دل در گرو دیگری دارد. سال ها بر این منوال رفت تا اینکه خانواده دختر عمه من به تربت مهاجرت کردند و این دخترک حالا در دبیرستان پروین تربت حیدریه رشته تجربی می خواند. پس از اخذ دیپلم برای دوره ی دو ساله تربیت معلم به مشهد آمد و مشغول تحصیل شد. دبیران بسیار خوب و برجسته یی از قبیل آقای دکتر رزمجو داشتند و پس از اتمام دوره دو ساله به استخدام آموزش و پرورش در آمد و در دوران خدمت پس از چند سال معلمی و نظامت به مدیریت دبستان موسوی قوچانی منصوب شد. در این اثنا آقای دکتر طبسیان که دایی ایشان و پسر عمه من بودند برای ازدواج ما پا در میانی کرد و کار ما با لطف خدا سامان گرفت و جشن عروسی ما در منزل چهارراه پل خاکی کوچه بنفشه برگزار گردید. نتیجه این ازدواج دو دختر و دو پسر که همه ی این چهار نفر به حمداله ازدواج کردند و موفق هستند. از ویژگی های جالب اینکه مادر ما 7 پسر داشت که برای هیچکدام از آنها به خواستگاری نرفت و همه ی پسرها همسر خودشان را انتخاب کرده اند.
ما در این پیرانه سر آرزویی جز سعادت و خوشبختی آنها را نداریم. پسر بزرگم وحیدرضا مدیر شعبه آژانس ادیبیان در پردیس دانشگاه فردوسی است و پسر دیگرم مهندس محمدرضا ادیبیان مدیر دفتر مرکزی آژانس ادیبیان در خیابان پاسداران جنب هتل جم می باشد. یک دخترم عروس آقای حاج جعفر رضازاده و دختر دیگرم همسر آقای دکتر جلال معتمدی فر است. اکنون که این یادداشت ها را می نویسم در آستان 80 سالگی هستم و هیچ آرزویی جز عنایت الهی ندارم و همیشه این بیت ورد زبانم هست که می گویم:
خدایا چنان کن سرانجام کار / تو خشنود باشی و ما رستگار